آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

اولین سیزره بدر آرسام جووووووووونم

عزیز دلم امثال اولین سیزده بدری بود که تو کنارم بودی بابایی هم سر کارش بود.چون خیلی کوچیک بودی و هوا سرد بود ما جایی نرفتیم و دو تایی تنها خونه بودیم.سال بعد که بزرگتر شدی میریم بیرون خیلی هم خوش میگذره عزیز دلم. عکسهای روز سیزده بدر ...
17 فروردين 1392

تربیت خواب آرسام جونیییییی

جیگملیه مامان یه مدتی خیلی ذهنم مشغوله که چطور عادت بدم بدون من بخوابی تا اینکه تو یکی از سایتها خوندم روشهای زیادی رو امتحان کردم ولی هیچ فایده ای نداشت. حسابی خوابت میومد منم از فرصت استفاده کردم گذاشتمت توی تخت خودت یه خورده با عروسکای آویز بالای تختت بازی کردی کم کم نق میزدی تا اینکه نق زدنهات بیشتر شد منم دیگه دلم برات سوخت فعلا بیخیال شدم.بابایی هم میگه نباید زیاد سخت بگیرم ولی میدونم هر چقدر بزرگتر بشی کارم سخت تر میشه واسه خودت هم سخت میشه عزیز دلم. الهی مامان فدات بشم تا منو دیدی بغض کردی خودم خوابوندمت بعد که گذاشتم تو تخت خودت بیدار شدی بازم خودم خوابوندمت گذاشتم توی تخت خودت ...
17 فروردين 1392

اولین گردش با آرسام جووونــــــــم

اولین باری بود که تو یک روز بهاری یکی از روزهای عید واسه نهار با دختر عمو و.... رفتیم بیرون.خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی   تا رسیدیم پارک خوابیدی قربون خوابیدنت بشم سرحال بعد از یک خواب خوش در یک روز بهاری کلافه بودی بازم میخواستی بخوابی   آقا آرسام و باباش   ...
17 فروردين 1392

اولین عید نوروز

                                            نوروز امسال با همه سالها متفاوت بود ...چون وجود یه فرشته معصوم و پاک آذین بخش خونمون بود.سال 91براملبریز بود از حس مادری حسی که همیشه از مادر مهربانم دیده بودم اما قدرت لمسش را نداشتم.در روزهای آخر سال 91 من با هر اولینهای پسرم تازه تر شدم انگار برای اولین بار حس کردم فهمیدم خندیدم و گریه کردم و بزرگتر شدم.من شاهد پدرانه های همسر مهربونم بودم که چقدر خالصانه صبورانه و دلواپسانه برای فرشته کوچولویمان پدری میکنه و...
4 فروردين 1392

رفتیم ددر

اولین باری که رفتی مسافرت روز 25اسفند رفتیم خونه عمه جون فرداش رفتیم بهشت زهرا سالگرد عمو جون بود.یه روز بعد هم برگشتیم خونه اینم از عکست ببخشید که دیر این پستتو گذاشتم اصلا یادم نبود یادم باشه دفعه بعد که رفتیم مسافرت بیشتر ازت عکس بگیرم فرشته من ...
3 فروردين 1392

......... ساعت مانده به عید

الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تقریبا یک ساعت و سی دقیقه مونده به سال تحویل.خیلی دلم گرفته .عید امسال من و تو تنهاییم و بابایی تحویل سال پیشمون نیست .نمیدونم بعد از تحویل سال چی پیش میاد خدا امروزو بخییر بگذرونه تقریبا همه کارارو کردم هفت سین رو هم آماده کردم ولی اصلا از هفتسین خوشم نیومد. آقا هم که نق میزدی میخواستی بخوابی منم خوابوندمت الانم منتظرم تا از خوب بیدار بشی و لحظه تحویل سال سرحال باشی.  پیشاپیش عیدت مبارک جیگملیه مامان میبوسمت عزیزم     ...
30 اسفند 1391

عید امسال

سلام عشق مامان عزیزم فقط هشت روز دیگه به سال نو مونده خیلی خوشحالم از اینکه امسال تو کنار من و بابایی هستی.یادمه پارسال روز عید فکرشو میکردم که یعنی میشه سال بعد یه کوچولو بیاد و لحظه تحویل سال تو بغلم بگیرمش عید و بهش تبریک بگم  واست از خالق شکوفه ها بهترین هایی رو که خودش واست بهترین می دونه آرزو می کنم . دوستت دارم عشق مامان     دو روز پیش من و بابایی بردیمت آتلیه عکسای خوشگل گرفتی میخواستم تولد سه ماهگیت ببرمت ولی نشد با پنج روز تاخیر بردیم.همیشه نگران بودم که تو آتلیه گریه نکنی واسه همین تا ساعت چهار سعی میکردم بخوابی که دیگه گریه نکنی.ت...
23 اسفند 1391

مادرانه

عزیزترینم پسرم با تو هستم گلم با خود خودت آرسام جونم نمی دانم اگر نبودی تا به حال چه می کردم پسرم وقتی می بینم چطور در آغوشم پنهان می شوی و من را مامن خود می دانی از ته دل به خود می بالم و به این می اندیشم که تو من را برای همیشه از آن خود می دانی ومن برای همیشه در گوشه ای از وجودت خواهم بود تا ابد .....       همیشه در ذهنم پسری را می پرورانم که از زندگی ای که دارد راضی و به آنچه دارد قانع باشد و زیاده خواهی نداشته باشد و به آنچه پدر و مادرش در اختیارش می گذارند قانع باشد حد و حدود خودش را بداند و پا را فراتر نگذارد نمی دانم که تو در آینده این چنین خواهی بود یا نه .........  ...
18 اسفند 1391