این بار دلم می خواد فقط از تو بنویسم... . تویی که سه سال تمام در کنارت نفس کشیدم...خندیدم...گریه کردم...زندگی کردم. تویی که با مهربونی ِ چشمات به قلبم آرامش دادی. تویی که گاهی برام سنگ صبور بودی و به تمام دغدغه هام با جون و دل گوش می کردی...و گاهی سر به سرم می ذاشتی و لجم رو در میاوردی... . حالا که به گذشته نگاه می کنم می بینم چقدر خاطره های تلخ و شیرین تو دفتر زندگی مشترکمون ثبت شده... . اگر گفتی کدومشون از همه شیرین تره؟ من بگم؟خب معلومه دیگه روز تولد گل پسرمون آرسام نازمون با تموم دردهایی که داشتم ولی شیرین و شیرین ترین روز زندگیمون بود. اما تلخترینش که مربودط میشه به دوره نامزدیمون روز عاشورا آذر سال ٩٠ که نمیخوام فکرش رو ه...