آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

سه ماهگی آرسام کوچولو

عزیز دلم دیروز سه ماهگیت تموم شد.امروز رفتی تو چهار ماه باورم نمیشه همه چی خیلی زود گذشت با وجود تو ساعتها خیلی زود برام میگذره اینم از عکسهای سه ماهگیت فدات شـــــــــــــــــم وقتی رو فرش اتاقت خوابیدی خیلی ذوق کردی وقتی خوابم این شکلی میشم   وقتی مامانی منو میذاره تو روروِِِِئک چشامو گرد میکنم.خوب میترسم دیگه پسر به خوشتیپی من دیده کسی ...
17 اسفند 1391

یه شب خیلی بد

عزیز دلم چند شب پیش به خاطر شکم دردت خیلی گریه میکردی کم کم گریه هات شدید تر شد من و بابایی تا ساعت ٤صبح هر کاری کردیم آروم نشدی حتی پوشکت هم که باز کردیم فایده ای نداشت آخه همیشه تو اوج گریه هم که باشی با باز کردن پوشکت میخندیدی دیگه برات بگم چیکارا کردیم با ماشین رفتیم بیرون ساکت شدی اومدیم خونه ولی بازهمه چی ازاول شروع شد ساعت ٣ بود که شدیدا جیغ میزدی تصمیم گرفتیم دوباره بریم دور بزنیم شاید خوابیدی تا اینکه پوشکتو عوض کردم جیغت بیشتر شد تموم لباساتو در آوردم بدتر از قبل جیغ زدی صورتت قرمز قرمزبا تموم قدرتی که داشتی جیغ میزدی ترسیدم بغلت کردم دیدم یه لحظه صدات درنمیاد انگار نفست بالا نمیومد چشاتم گرد شده بود تموم دست و پاهام م...
1 اسفند 1391

دو ماهگی آرسام کوچولو

تولد دو ماهگیت مبارک کوچولوی مامان   عاشق این خنده هاتم فدات شم همیشه دستاتو اینجوری بالا نگه میداری تا خوابت بگیره اونوقت دیگه خودم دستاتو میارم پایین اینجا هم تیپ زده بودی بریم خونه مادر جون بمیرم برات که اینقدر با مزه نگام میکنی جیگرم تیپ تابستونه در زمستون خیلی تیپ تابستونه دوست داری کلا ذوق میکنی اینجا یک لحظه تنهات کذاشتم اینجوری شدی بعد که نازت دادم لوس شدی اینجوری شدی اینم یه مدل دیگه وقتی میخوای خودتو لوس کنی آرسام در حال تماشای TV     پسر گلم امر...
17 بهمن 1391

یک ماهگی آرسام کوچولو

اولین باری که توی تختم خوابیدم خیلی قشنگ بود کلی ذوق کردم   مثلا خوابیدم اینجا یک ماهگیت تموم شد.دیگه به بعضی صداها حساس شدی و یکدفعه از خواب بیدارمیشی.وقتی باهات حرف میزنیم فقط مارو نگاه میکنی و بعضی موقع یه کوچولو میخندی و دیگه مدل خوابیدنت عوض شده قبلا خودت میخوابیدی ولی الان باید اینقدر تکونت بدیم تا بخوابی.ساعت خوابت هم خیلی کم شده و زود به زود بیدار میشی.خیلی دست و پا میزنی و شیطون شدی.بعضی موقع گریه میکنی که بغلت کنیم و بگردونیمت خیلی لوس شدی ...
17 بهمن 1391

تولد یک فرشته

اینجا میخوام خاطره تولدت رو بنویسم.الان که دارم اینارو برات مینویسم مثل فرشته ها آروم کنارم خوابیدی و دقیقا یک ماهگیته عزیزم.صبح زود بود.یک صبح پاییزی.بابایی تازه از سر کار اومده بود.خیلی استرس داشتم از طرفی هم خیی خوشحال بودم چون باورم نمیشد تا چند ساعت دیگه میبینمت.منو بابایی و مامان بابایی راهی بیمارستان شدیم.هر چه به بیمارستان نزدیک میشدیم استرسم بیشتر و بیشتر میشد.وقتی رفتیم بیمارستان اول پرونده تشکیل دادیم بعد هم رفتم که برای عمل اماده بشم از این بخش خیلی بدم اومده بود هم استرسم بیشتر شد هم اینکه دیگه نمیتونستم بابایی رو ببینم تا اینکه خانوم دکترت اومد به همون اتاق یه خورده بهتر شدم اونروز من تنها نبودم که باید عمل میشدم ما پنج نف...
29 دی 1391

آرسام در روز تولد

اولین عکسی که نیم ساعت بعد از تولدم بود                                                                                                     عکسهای...
29 دی 1391
1