آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

عکسهای آتلیه1 (سه ماهگی)

وقتی من سه ماهم بود مامانم تصمیم میگیره به مناسبت سومین ماهگردم منوآتلیه ببره .البته بدلیل مشکلات روزمره بابام با ٥روز تاخیر مامانم همیشه نگران بود تو آتلیه گریه نکنم ولی توی دو تا عکس آخری خسته شده بودم و دیگه کمکم داشتم گریه میکردم که همگی تلاش کردند تا منو بخندونن ولی من نخندیدم ولی گریه هم نکردم که دلشون نشکنه و اما وقتی آخرین عکس منو گرفتن و مامانی عکسارو انتخاب کرد من آتلیه رو گزاشتم رو سرم و مامان بابام هم دستپاچگی منو آوردن خونه و منو خوابوندن و به خاطر همینم هست که مامانم میگه دیگه از آتلیه خبری نیست تا یک سالگی این عکسها رو هم بعد از دو ماه تحویل دادن عسل مامانی تو دوووووووووووووستـــــــــــــــــــ...
23 ارديبهشت 1392

پنجمین ماهگردت مبـــــــــــــــــــــــــــــارک عـــــــــــــــــــزیـــــــــــــــــزم

پسر ناناز مامان عروسک دوست داشتنی من پنجمین ماهگردت هم اومد روز به روز داری بزرگترو شیرینتر میشی خیلی خوردنی شدی از اینکه میبینم داری بزرگ میشی خوشحالم از طرفی هم دلم برای بچهگیهات تنگ میشه توی این ماهی که گذشت باهوشتر و شیطونتر شدی دیگه مطمئن شدم مامان و باباتو خوب میشناسی وقتی بابایی رو از صبح نمیبینیش و غروب میاد وقتی میبینیش ذوق میکنی هر وقت باهات دالی بازی میکنیم کلی میخندی غلت زدن رو هم که قشنگ یاد گرفتی ولی تا دو دقیقه دمر میخوابی زود گریه میکنی     بدون شرح...... اینجا هم توی خواب و بیداری بودم داشتم فکر میکردم tv&n...
16 ارديبهشت 1392

مراحل غلت زدن من

مرحله اول:به پهلو خوابیدن مرحله دوم:........ مرحله سه: استراحت و دست خوردن مرحله چهار:حرکت دادن پاها برای سینه خیز رفتن تلاش برای سینه خیز رفتن خودت دوباره غلت زدی و چشمت افتاد به دوربین دیگه همه چی رو فراموش کردی فقط دوربینو میخواستی.خسته شدی قربونت برم     ...
15 ارديبهشت 1392

اولین اصلاح مو

آرسام جونم امروز تو ٤ماه و ٢٨روزگی بلاخره یه کوچولو موهاتو اصلاح کردم البته خیلی وقته میخواستم اصلاح کنم ولی بابایی همش میگفت موهای پسرم فابریکیه و از این جور حرفا خودت همه حرفامونو میشنیدی میدونم دوست داشتی کوتاه کنی و مرتب بشی ولی الان که بابایی رفته عروسی و دیشب هم خواب دیدم موهاتو کوتاه کردم یعنی انقدر کوتاه کرده بودم که دیگه مو نداشتی بلاخره امروز کار خودمو کردم   قبل از اصلاح بعد از اصلاح دیگه هر چی شد بهتر از قبل شدی ...
13 ارديبهشت 1392

تولد تولد تولدم مبارک

بازم تولد 10 تولد مامانی بود ما خونه مامان جونی بودیم شب تولد بابایی از سر کار اومد با یک کیک خوشگل و مامانی رو غافلگیر کرد آخه تولدم فرداش بود ولی بابایی عجه کرد کادو تولدم گوشی موبایل بود دست بابایی درد نکنه   ...
11 ارديبهشت 1392

غلت زدن

پسر ناناز من دیگه داری بزرگ میشی روز نهم اردیبهشت ساعت 12:50 خونه مامان جون بودیم میخواستیم ببریمت حموم وقتی رفتم لباساتو آماده کنم صدای نق زدنات اومد منم که از همه چی بی خبر فکر میکردم تنهایی داری گریه میکنی وقتی برگشتم دیدم آقا به خاطر کتابت که از دستت افتاده بود میخواستی بری بگیریش دمر خوابیده بودی منم ترسیدم و بدو بدو اومدم بغت کردم عکستو نگرفتم   امروز هم واسه دومین بار غلت زدی بابایی بغلت کرد بازم نشد عکستو بگیرم   ...
11 ارديبهشت 1392

تنبل خان

پسر مامان امروز ٤ماه و ٢٦روزته ولی وقتی دمرت میکنم واسه چند ثانیه گردنتو بالا میگیری ولی زود خسته میشی و شروع میکنی به خوردن دستتو هر چیزی که به دهنت برسه اوایل وقتی دمرت میکردیم نق میزدی خسته شدی داری دستتو میخوری اینم عکس چند دقیقه پیش   ...
11 ارديبهشت 1392