عکسهای خوشجل خوشجل1
عکسهای آتلیه1 (سه ماهگی)
وقتی من سه ماهم بود مامانم تصمیم میگیره به مناسبت سومین ماهگردم منوآتلیه ببره .البته بدلیل مشکلات روزمره بابام با ٥روز تاخیر مامانم همیشه نگران بود تو آتلیه گریه نکنم ولی توی دو تا عکس آخری خسته شده بودم و دیگه کمکم داشتم گریه میکردم که همگی تلاش کردند تا منو بخندونن ولی من نخندیدم ولی گریه هم نکردم که دلشون نشکنه و اما وقتی آخرین عکس منو گرفتن و مامانی عکسارو انتخاب کرد من آتلیه رو گزاشتم رو سرم و مامان بابام هم دستپاچگی منو آوردن خونه و منو خوابوندن و به خاطر همینم هست که مامانم میگه دیگه از آتلیه خبری نیست تا یک سالگی این عکسها رو هم بعد از دو ماه تحویل دادن عسل مامانی تو دوووووووووووووستـــــــــــــــــــ...
پنجمین ماهگردت مبـــــــــــــــــــــــــــــارک عـــــــــــــــــــزیـــــــــــــــــزم
پسر ناناز مامان عروسک دوست داشتنی من پنجمین ماهگردت هم اومد روز به روز داری بزرگترو شیرینتر میشی خیلی خوردنی شدی از اینکه میبینم داری بزرگ میشی خوشحالم از طرفی هم دلم برای بچهگیهات تنگ میشه توی این ماهی که گذشت باهوشتر و شیطونتر شدی دیگه مطمئن شدم مامان و باباتو خوب میشناسی وقتی بابایی رو از صبح نمیبینیش و غروب میاد وقتی میبینیش ذوق میکنی هر وقت باهات دالی بازی میکنیم کلی میخندی غلت زدن رو هم که قشنگ یاد گرفتی ولی تا دو دقیقه دمر میخوابی زود گریه میکنی بدون شرح...... اینجا هم توی خواب و بیداری بودم داشتم فکر میکردم tv&n...
مراحل غلت زدن من
مرحله اول:به پهلو خوابیدن مرحله دوم:........ مرحله سه: استراحت و دست خوردن مرحله چهار:حرکت دادن پاها برای سینه خیز رفتن تلاش برای سینه خیز رفتن خودت دوباره غلت زدی و چشمت افتاد به دوربین دیگه همه چی رو فراموش کردی فقط دوربینو میخواستی.خسته شدی قربونت برم ...
اولین اصلاح مو
آرسام جونم امروز تو ٤ماه و ٢٨روزگی بلاخره یه کوچولو موهاتو اصلاح کردم البته خیلی وقته میخواستم اصلاح کنم ولی بابایی همش میگفت موهای پسرم فابریکیه و از این جور حرفا خودت همه حرفامونو میشنیدی میدونم دوست داشتی کوتاه کنی و مرتب بشی ولی الان که بابایی رفته عروسی و دیشب هم خواب دیدم موهاتو کوتاه کردم یعنی انقدر کوتاه کرده بودم که دیگه مو نداشتی بلاخره امروز کار خودمو کردم قبل از اصلاح بعد از اصلاح دیگه هر چی شد بهتر از قبل شدی ...
تولد تولد تولدم مبارک
بازم تولد 10 تولد مامانی بود ما خونه مامان جونی بودیم شب تولد بابایی از سر کار اومد با یک کیک خوشگل و مامانی رو غافلگیر کرد آخه تولدم فرداش بود ولی بابایی عجه کرد کادو تولدم گوشی موبایل بود دست بابایی درد نکنه ...
غلت زدن
پسر ناناز من دیگه داری بزرگ میشی روز نهم اردیبهشت ساعت 12:50 خونه مامان جون بودیم میخواستیم ببریمت حموم وقتی رفتم لباساتو آماده کنم صدای نق زدنات اومد منم که از همه چی بی خبر فکر میکردم تنهایی داری گریه میکنی وقتی برگشتم دیدم آقا به خاطر کتابت که از دستت افتاده بود میخواستی بری بگیریش دمر خوابیده بودی منم ترسیدم و بدو بدو اومدم بغت کردم عکستو نگرفتم امروز هم واسه دومین بار غلت زدی بابایی بغلت کرد بازم نشد عکستو بگیرم ...
تنبل خان
پسر مامان امروز ٤ماه و ٢٦روزته ولی وقتی دمرت میکنم واسه چند ثانیه گردنتو بالا میگیری ولی زود خسته میشی و شروع میکنی به خوردن دستتو هر چیزی که به دهنت برسه اوایل وقتی دمرت میکردیم نق میزدی خسته شدی داری دستتو میخوری اینم عکس چند دقیقه پیش ...