آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

واکسن یک سالگی

امروز ١٣٩٢-٩-٢٧  یک سال و ١١ روز بلاخره رفتیم واکسن یک سالگی رو هم زدی از یک ماه قبل وقتی یاد واکسن میافتادم استرس میگرفتم واسه این واکسنت زیاد گریه نکردی و برخلاف واکسنهای قبلی به دستت زدند و حالا فقط از این میترسم که چند روز بعد مریض نشی شب قبل هم اصلا نمیخوابیدی و تا ساعت ٤ بیدار بودیم چون به ما گفته بودند ساعت ٨ مرکز بهداشت باشیم برای همین ٧صبح بیدار شدیم با چشمانی سوزان راهی مرکز بهداشت شدیم تو ١٢ ماه و ١١ روز با وزن ١٠ کیلو و قد ٧٩ اینم پسر خندون مامان تازه بیدار شده اگه میدونستی میخوایم کجا ببریمت اینجوری نمیخندیدی نمیدونم چرا گریه  میکردی شاید فکر میکردی خودمون داریم میریم ددر و تو رو نمیبریم ...
27 آذر 1392

واکسن چهار ماهگی

عزیز دلم امروز من و بابایی سه نفری رفتیم مرکز بهداشت واکسن چهار ماهگیتو زدی.باید دیروز واکسنتو میزدی چون خیلی شلوغ بود گفتن امروز بریم منم خوشحال از اینکه گفتن امروز بریم ولی الان دیگه خیالم راحت شد.وقتی واکسنتو زدی خیلی گریه کردی منم اصلا طاقت نداشتم ببینم دارن بهت واکسن میزنن فقط به صورت نازت نگاه میکردم از اینکه ازهمه چی بی خبر بودی راحت خوابیده بودی دلم برات میسوخت که یکدفعه دیدم جیغ میزدی.ایندفعه بهت قطره هم دادن عسلم یه دونه واکسن داشتی و کمتر از قبل گریه کردی   وقتی داشتم باپلاستیک یخ جای واکسنتو خنک میکردم از پلاستیک خوشت اومد منم دستت پلاستیک دادم کلی ذوق کردی بعد از کلی بی تابی خوابیدی با...
18 فروردين 1392

واکسن دو ماهگی

آرسام آماده برای واکسن زدن اگه بدونی چی در انتظارته اینجوری نمیخوابیدی قربونت برم که هر دو تا پاتو سوزن زدن   عزیز دلم الان که این پست رو میزارم ١٥ روز از واکسن زدنت میگذره و خوب شدی هر چند هم زیاد گریه نمیکردی به خاطر اینکه استامینوفن میخوردی فقط میخوابیدی ولی به خاطر نفخ شکمت خیلی گریه میکنی.منم همه وقتم رو با تو میگذرونم به خاطرهمین این پست رو دیر گذاشتم منو ببخش عزیزم.خدا کنه زود زود خوب بشی. ...
1 اسفند 1391
1