آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

چهارمین ماهگردت مبارک آرسام جووووووووووونم

فدات بشم مامان جونم دیروز چهار ماهگیت تموم شد امروز رفتی تو پنج ماهگی.دارم ذره ذره بزرگ شدنهاتو حس میکنم.خیلی کارای جدید و با مزه یاد گرفتی عسلم.خدا رو شکر میکنم که از لحظه تولد تا به الان بیشتر از یک ساعت تنهات نذاشتم تا از لحظه لحظه کنار تو بودن لذت ببرم چون این لحظات قشنگ تکرار نشدنی اند. دیشب یک جشن سه نفری گرفتیم بابایی برات کیک خریده بود یک خورده کیک گذاشتم رو لبت تعجب کرده بودی   عکسهای چهار ماهگی در ادامه مطلب     مدل خواب جدید وقتی گذاشتمت تو روروئک بغض کردی یاد گرفتی به پهلو میخوابی بعضی موقع دستهاتو میگیری جلو صو...
17 فروردين 1392

اولین سیزره بدر آرسام جووووووووونم

عزیز دلم امثال اولین سیزده بدری بود که تو کنارم بودی بابایی هم سر کارش بود.چون خیلی کوچیک بودی و هوا سرد بود ما جایی نرفتیم و دو تایی تنها خونه بودیم.سال بعد که بزرگتر شدی میریم بیرون خیلی هم خوش میگذره عزیز دلم. عکسهای روز سیزده بدر ...
17 فروردين 1392

اولین عید نوروز

                                            نوروز امسال با همه سالها متفاوت بود ...چون وجود یه فرشته معصوم و پاک آذین بخش خونمون بود.سال 91براملبریز بود از حس مادری حسی که همیشه از مادر مهربانم دیده بودم اما قدرت لمسش را نداشتم.در روزهای آخر سال 91 من با هر اولینهای پسرم تازه تر شدم انگار برای اولین بار حس کردم فهمیدم خندیدم و گریه کردم و بزرگتر شدم.من شاهد پدرانه های همسر مهربونم بودم که چقدر خالصانه صبورانه و دلواپسانه برای فرشته کوچولویمان پدری میکنه و...
4 فروردين 1392

رفتیم ددر

اولین باری که رفتی مسافرت روز 25اسفند رفتیم خونه عمه جون فرداش رفتیم بهشت زهرا سالگرد عمو جون بود.یه روز بعد هم برگشتیم خونه اینم از عکست ببخشید که دیر این پستتو گذاشتم اصلا یادم نبود یادم باشه دفعه بعد که رفتیم مسافرت بیشتر ازت عکس بگیرم فرشته من ...
3 فروردين 1392

......... ساعت مانده به عید

الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تقریبا یک ساعت و سی دقیقه مونده به سال تحویل.خیلی دلم گرفته .عید امسال من و تو تنهاییم و بابایی تحویل سال پیشمون نیست .نمیدونم بعد از تحویل سال چی پیش میاد خدا امروزو بخییر بگذرونه تقریبا همه کارارو کردم هفت سین رو هم آماده کردم ولی اصلا از هفتسین خوشم نیومد. آقا هم که نق میزدی میخواستی بخوابی منم خوابوندمت الانم منتظرم تا از خوب بیدار بشی و لحظه تحویل سال سرحال باشی.  پیشاپیش عیدت مبارک جیگملیه مامان میبوسمت عزیزم     ...
30 اسفند 1391

عید امسال

سلام عشق مامان عزیزم فقط هشت روز دیگه به سال نو مونده خیلی خوشحالم از اینکه امسال تو کنار من و بابایی هستی.یادمه پارسال روز عید فکرشو میکردم که یعنی میشه سال بعد یه کوچولو بیاد و لحظه تحویل سال تو بغلم بگیرمش عید و بهش تبریک بگم  واست از خالق شکوفه ها بهترین هایی رو که خودش واست بهترین می دونه آرزو می کنم . دوستت دارم عشق مامان     دو روز پیش من و بابایی بردیمت آتلیه عکسای خوشگل گرفتی میخواستم تولد سه ماهگیت ببرمت ولی نشد با پنج روز تاخیر بردیم.همیشه نگران بودم که تو آتلیه گریه نکنی واسه همین تا ساعت چهار سعی میکردم بخوابی که دیگه گریه نکنی.ت...
23 اسفند 1391
1