آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

متفرقه های بیست و چهار ماهگی

خیلی دوست داری بری کنار پنجره و بیرونو نگاه کنی همیشه اسباب بازیهاتو روی هم میچینی بیشتر وقتها این شکلی هستی دنبال اسباب بازیهات میگردی جایگاه همیشگیت که یه زمانی ویترین بود ای جونم   گفتم ژست بگیر خودت این ژستو گرفتی آخه از کجا یاد میگیری اینارو   خودم این ژستو یادت دادم ولی داشتی سر به سرم میزاشتی   حالا آقا شدی یه وقتاییکه مامانی زیاد کار دارم بهت نمیرسم خودت به خودت میرسی خودت از تو یخچال بستنی گرفتی داری میخوری عاشق خط خطی کردن رو در و دیوار هستی واسه همین اینو برات خریدم ولی انگار رو دیوارای خونه بیشتر بهت مزه میده &...
24 دی 1393

بیست و سومین ماهگرد

بیست و سه ماهگیت مبارک عزیزم پسر کوچولوی من عزیز دل من بیست و سه ماه از با هم بودنمون گذشت بیست و سه ماهه شدی عشق من.دقیقا یک ماه به دو ساله شدنت مونده ولی هنوز هیچی نمیگی تازه یاد گرفتی اگه کاری کنی با دست نشون میدی و بعد کلی برامون توضیح میدی که من اصلا چیزی نمیفهمم فعلا به زبون نی نی ها حرف میزنی و این خیلی منو نگران کرده خدا رو شکر با بابایی خیلی جوری همینطور دو تا پدر جونها.وقتی بابایی بیاد خونه بدو بدو میری سمت در کلی ذوق میکنی عاشق بیرون رفتنی هنوزم کم غذایی ولی میوه خیلی خیلی دوست داری مخصوصا انار گلابی موز سیب. خیار هم اصلا دوست نداری .انواع و اقسام بیسکویت هم خیلی دوست داری حالا میریم سراغ شیطنتهای این یک ماهی که گذشت ...
17 آبان 1393

بیست و دو ماهگی

بیست و دومین ماهگردت مبارک عشق من بیست و دو ماهگی به روایت تصویر+عروسی دایی جون این هم یه مدل از غذا خوردنه دیگه این کتونی هارو بابایی جشن دندونی برات خرید ولی بزرگ بود گذاشتم کنار تا اندازه ات بشه تو هم خیلی دوسشون داری خودت میری پیداشون میکنی میخوای بپوشی رفته بودیم خرید برای عروسی خسته شده بودیم این پارک هم تازه باز شده بود رفتیم استراحت کنیم   تو جشن همیشه پیش بابایی بودی واسه همین عکس بهتری ازت ندارم بیشترش خانوادگی بود آخر شب هم خسته بودی هم اینکه خوابت میومد لباسهاتم نمیزاشتی مرتب کنم قربونت برم که باید جات نرم باشه تا بخوابی   روز پاتختی ...
18 مهر 1393

بیست و یک ماهگی به روایت تصویر

 اول اینکه ببخشید دیر به دیر پست میزارم آخه کلی کار داشتم و سرم شلوغ بود و دسترسی به نت نداشتم.حالا بریم سراغ عکسهای بیست و یک ماهگی وای که چقدر بزرگ شدی بیست و یک ماهه شدی عزیزم   یه روز گرم تابستونی قرار شد سه تایی با عمه اینا بریم دریا اولش از آب ترسیدی ما هم بهت یاد دادیم سنگهارو بندازی تو آب که کم کم خوشت اومده بود با گریه از آب آوردیمت بیرون قربون ذوق کردنت عزیزم به زور از آب آوردیمت بیرون بد اخلاق شدی.تازه یه چیپس بزرگ گزاشتیم جلوت ولی بازم این شکلی بودی عاشق این شیطونیهاتم دیگه داری فیلم خودتو نگاه میکنی و در آخر بفرمایید سیب  ...
28 شهريور 1393

بیست و یکمین ماهگرد

عاشقانه نفس کشیدن در هوایی که نفسهای توست را دوست دارم عاشقانه به نظاره نشستن لبخندهای تو را دوست دارم چه عاشقانه است لالایی گفتن برای تو چه عاشقانه است عاشقانه اشک ریختن برای تو و اینها زندگیند و زندگی یعنی هر لحظه لمس تو و هر لحظه بودن در کنار تو عزیز دلم بیست و یکمین ماهگردت مبارک آرسام جونی تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 1 روز سن دارد   ...
17 شهريور 1393

بیستمین ماهگرد

بیستمین ماهگردت مبارک عزیزم بیستمین ماهگرد به روایت تصویر وقتی میخوام پوشکتو عوض کنم فرار میکنی جوجه دوست داشتی بابایی هم برات جوجه خرید عزیزم داری تلاش میکنی رو صندلی بشینی   این عروسکو حالا حالا ها نمیخواستم دستت بدم ولی یه شب خیلی گریه میکردی با هیچی آروم نمیشدی منم مجبور شدم نشونت بدم.تو هم خیلی خوشت اومده بود ولی بعد از بازی موهاشو میپرفتی پرتش میکردی  بازم ماکارانی خوشمزه        اینقدر ذوق میکنم وقتی این شکلی میبینمت هر جا مهر ببینی سرتو میزاری روی مهر قربون د...
18 مرداد 1393

چهارمین سالگرد یکی شدنمون

همسر مهربونم  من عاشق  تو هستم عاشق چشمانی که اقیانوسی از آرامش را درخود دارد عاشق دستانی که خداوند نوازش را با الهام از آنها معنا کرده است و عاشق لبخندی که زیبایی را تمام و کمال به تصویر میکشد چهارمین سالگرد یکی شدنمون مبارک عشق من    پ نوشت1:از اونجا که مامانی خیلی وقت بود دلم میخواست بریم باغی که چشمم بهش افتاده بود به خاطر همین گذاشتیم برای امشب ولی بد ترین غذای عمرم بود هیییییی هنوز افسرده ام بد جوری حالمون گرفته شد پ نوشت2:از بس نور اونجا کم بود عکسامون  هم تاریک شد ...
5 مرداد 1393

واکسن18ماهگی 2

قربون عسلم برم که الان خیلی مظلوم خوابیده دلم برات کباب شد عزیزم یکی از واکسنهای 18 ماهگی که همون موقع نداشتن بزنن امروز زدی ولی برعکس قبلی به پا زدن وقتی خوابیدی رو تخت واکسن بزنن هرکاری کردیم همه حواست به پاهات بود متوجه شده بودی خبرایی هست تا اینکه یکدفعه جیغغغغغغغغ  فدات بشم.   ...
5 مرداد 1393

سه تا مروارید دیگه + سه چرخه

سلام عشق مامان چند روز پیش متوجه شدم سه تا مروارید دیگه به مرواریدهای دیگه ات اظافه شده که میشه نهمین و دهمین و یازدهمین ,دوتا آسیاب کوچیک سمت راست پایین و یدونه آسیاب کوچک اول سمت چپ پایین ,الهی قربونت برم که سه تا باهم دراومد و اذیت شدی پس اینهمه نق زدنات و بهونه گیریهات برای همین بود عزیزم و اما سه چرخه خوشگلت مبارک عزیز دلم اولش که تو خیابون سوار شدی میترسیدی میخواستی بیای پایین ولی وقتی رسیدیم خونه باهات بازی کردم سواریت دادم خوشت اومد.میخواستم سه چرخه رو بیرون بزارم گریه میکردی آوردیم تو خونه وقتی موزیکالشو روشن کردم چشماش روشن میشد تو هم اینجوری نگاش میکردی ...
23 تير 1393