آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

.............دالـــــــــــــــــــــــــــــی

پسر گل و نازنینم وقتی تو میخندی دیگه هیچی از این دنیا نمیخوام نمیدونی وقتی میخندی چقدر با مزه و دوست داشتنی و خوردنی میشی دیشب داشتیم با همدیگه دالی بازی میکردیم خیلی خوشت میومد و کلی با همدیگه میخندیدیم قبلا هم خیلی با هم دالی بازی میکردیم ولی دیشب خودت یاد گرفته بودی وقتی پتو رو میزاشتم رو صورتت خودت مینداختی کنار دورو برتو نگاه میکردی تا چشمای نازت منو میدید قهقهه میزدی خیلی خوردنی شده بودی مامان فدات بشم.دوســــــــــت دارم  همینکه دوربینو میدیدی دیگه نمیخندیدی   فقط میخوام بچلونمت وایـــــــــــــی امشب یه صدای جدید وعجیب از خودت در میاوردی که من و بابایی خندمون میگرفت تو هم وقتی میدی...
7 ارديبهشت 1392

تولد تولد تولدت مبارک

تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای روز تولد تو . . . لمس بودنت مبارک عشق من   چقدر قلبت زیباست   روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمها...
31 فروردين 1392

من و دستهای خوشمزه ام

چون من با خوردن دستهای کوچولوم ذوق میکنم و خیلی هم حال میکنم همیشه و همه جا دستم تو دهنمه حالا خوبه قشنگ بلد نیستم بخورم همیشه دستمو مشت میکنم میزارم تو دهنم.مامانی فکر میکنه پسرش گرسنشه ولی نمیدونه دستای من از شیری که بهم میده خوشمزه تره و شیر و ولش میکنم میچسبم به دستای خوشمزه خودم وقتی هم دستامو از دهنم میارن بیرون با یه خنده کوچولو دلبری میکنم دوباره دست میخورم بعضی موقع هم با تعجب نگاشون میکنم  هــــــــــــــــــــــه بعضی موقع هم چنان ملچ و ملوچی راه میندازم که دل همه رو میبرم اونوقت که همه نگاه ها به سمت منه.   ...
29 فروردين 1392

پسر بامزه مامان

امروز وقتی رو مبل خوابوندمت ببین چیکارا کردی شیطونکم میخواستی نگیناشو بگیری پس چرا در نمیاد یکم استراحت کنم خسته شدم تلاش دوباره مثل اینکه باید یه نقشه دیگه بکشم براش بازم که نشد اه دیگه دارم عصبانی میشم دیگه گریم در اومد و مامانی منو بغل کرد ...
24 فروردين 1392

آرسام و برفک

پسر عزیزم از دیروز متوجه شدم پشت لبت و نوک زبونت یه کوچولو سفید شده پیش خودم فکر کردم شاید از گرمی باشه تا اینکه دیشب دیدم بیشتر شد مطمئن شدم برفک زدی. امروز هم با آقای پدر بردیمت دکتر.دکترت میگفت مگه رفتی تو فریزر که برفک زدی تو هم ساکت بودی و فقط نگاش میکردی .برات یه قطره داده که به همه جای دهنت بزنم از تو مطب تا الان به فکر اینم که مگه تو میزاری!!!!!! میزاری!!!!!!!!!! از خونه که راه افتادیم خوابت میومد و نق میزدی با هزار زحمت آروم نگهت داشتیم وقتی رفتیم پیش آقای دکتر و داشت معاینت میکرد آقا شده بودی و با تعجب هرکاری میکرد نگاش میکردی الانم خسته بودی خیلی سریع خوابیدی قربون خوابیدنت ...
20 فروردين 1392

واکسن چهار ماهگی

عزیز دلم امروز من و بابایی سه نفری رفتیم مرکز بهداشت واکسن چهار ماهگیتو زدی.باید دیروز واکسنتو میزدی چون خیلی شلوغ بود گفتن امروز بریم منم خوشحال از اینکه گفتن امروز بریم ولی الان دیگه خیالم راحت شد.وقتی واکسنتو زدی خیلی گریه کردی منم اصلا طاقت نداشتم ببینم دارن بهت واکسن میزنن فقط به صورت نازت نگاه میکردم از اینکه ازهمه چی بی خبر بودی راحت خوابیده بودی دلم برات میسوخت که یکدفعه دیدم جیغ میزدی.ایندفعه بهت قطره هم دادن عسلم یه دونه واکسن داشتی و کمتر از قبل گریه کردی   وقتی داشتم باپلاستیک یخ جای واکسنتو خنک میکردم از پلاستیک خوشت اومد منم دستت پلاستیک دادم کلی ذوق کردی بعد از کلی بی تابی خوابیدی با...
18 فروردين 1392

چهارمین ماهگردت مبارک آرسام جووووووووووونم

فدات بشم مامان جونم دیروز چهار ماهگیت تموم شد امروز رفتی تو پنج ماهگی.دارم ذره ذره بزرگ شدنهاتو حس میکنم.خیلی کارای جدید و با مزه یاد گرفتی عسلم.خدا رو شکر میکنم که از لحظه تولد تا به الان بیشتر از یک ساعت تنهات نذاشتم تا از لحظه لحظه کنار تو بودن لذت ببرم چون این لحظات قشنگ تکرار نشدنی اند. دیشب یک جشن سه نفری گرفتیم بابایی برات کیک خریده بود یک خورده کیک گذاشتم رو لبت تعجب کرده بودی   عکسهای چهار ماهگی در ادامه مطلب     مدل خواب جدید وقتی گذاشتمت تو روروئک بغض کردی یاد گرفتی به پهلو میخوابی بعضی موقع دستهاتو میگیری جلو صو...
17 فروردين 1392