ششمین ماهگرد آرسام جونم
٦مین ماهگردت مبارک گل پسرم
کی بشه یک سالگیتو جشن بگیرم
آرزوها برات دارم
کی بشه که راه بری حرف بزنی ببرمت شهربازی باهم بریم گردش
کی بشه بیست و چند سالگیت رو ببینم
ببینم مثل آقا ها داری وبلاگتو مرور میکنی
کی بشه آیندتو ببینم
پسر ناناز مامان دیشب داشتم فیلمهای یک ماهگیتو و نگاه میکردم فیلمهای اولین روز تولدت رو نگاه میکردم کلی لذت بردم
وای که چقدر کوچولو بودی دلم واسه اون موقع ها هر چند خیلی دور نیست تنگ شده.
ولی الان خیلی وروجک شدی خیلی هم شیطونی میکنی قربونت برم
منم که عاشق یه پسر شیطون مثل جنابعالی هستم
ششمین ماهگرد با تم انگری
وای مامان چه کیک خوشگلی باید خیلی خوشمزه باشه
به منم از این کیک میدین
مامانی دو تا شمع کم داریما
آخ جونمی دوربین
عکسهای این یک ماه در ادامه مطلب
اینم چندتا عکس از بین ٣٠٠ تاعکس که فقط تو این ماه ازت گرفتم
از بس عکسات زیاد بود به سختی تونستم این چند تا رو برای وبلاگ انتخاب
کنم دلم میخواست همشو بزارم بس که نازی
قربون خوابیدنت برم من
گلم از حموم در اومد
بعد از حموم مامانی این کلاه رو گذاشت سرم اینقدر نازم دادن که دیگه کلافم کرده بودن
همیشه هر چیزی دستم باشه رو میزارم تو دهنم واسه همین مامانم این عروسک کچلو داد دستم
اینم ماشین خوشجلم که خاله جونم برام خریده
البته وقتی ماشینم راه بره ازش میترسم میزنم زیر گریه
در حال انجام شیرین کاریم. لبامو میارم جلو یه صداهاییی هم میده که خیلی دوست دارم
خوشحال از شیرین کاری
حالا که مامانی خوشش اومده تکرار میشود
وقتی تا ساعت ٣شب خوابم نمیبره منو میزارن تو روروئک تا خسته بشم بلکه بخوابم
یه همچین بلاهایی میارن سر من
حالا هم خوابم گرفته
بلاخره ساعت ٤٠-٤ صبح خوابیدم
وقتی با پیشبندم درگیر میشم
کمک....یکی کمک کنه.............
هی وااااااااااااااااااااااااااااای من.............
چقدر من مظلومم
مامانی دیدی چه ژستی گرفتم فقط دستامو ببین
یه کوچولو نشستم دارم مطالعه میکنم
اینم قیافه من وقتی کلافه هستم
وقتی با مامانی لج میکنم
هی وای من...........داری عکس میگیری.............
آخ جونمی دارم میرم بیرون
راستی تیپم چطوره
این روزها خیلی دوست دارم سر جای مامانی بخوابم
اینهمه عروسک داشتم مامانی
کجا قایمشون کرده بودی
این عروسکم وقتی بابایی هنوز بچه بود بچه که نه وقتی اول دبیرستان بود مامان جونی(مامان بابایی)برام از سوریه خرید
باز عروسکامو قایمشون کردی مامان
چه کیفی میده رو تخت خودم حالا تا میتونم پاهامو میارم بالا و محکم میکوبم پایین
خیلی نرمه کیف مده
بعد از اینهمه تلاش تازه میتونم شصت پامو بخورم
این روزها اگه دمر نخوابم اصلا خوابم نمیبره
چه شلوارک خوشگلی تنم کرده این مامانی
دختر کش شدم؟؟؟؟
جدی!!!!!!!!!!!!!!!
اینارو هم مامانی و بابایی برام خریدن ولی چون من دیگه از بیرون خسته شده بودم مجبور شدن سریع خودشونو به خونه برسونن تا من لا لا کنم
مامانی اون دوربینو بده میخوام بخورمش
آخرین عکس از آخرین شب ٦ماهگی
خیلی سعی کردیم عروسکهای آویز بگیرم ولی نتونستم
به کمک مامانی تونستم بگیرم
وای که چقدر کیف کردم
الان که این پست رو تموم میکنم ساعت ٣٠-٢ شبه
و جنابعالی سرحال و شاد و اصلا خیال خوابیدن نداری
بای بای ٦ماهگی