آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

بیست و یکمین ماهگرد

عاشقانه نفس کشیدن در هوایی که نفسهای توست را دوست دارم عاشقانه به نظاره نشستن لبخندهای تو را دوست دارم چه عاشقانه است لالایی گفتن برای تو چه عاشقانه است عاشقانه اشک ریختن برای تو و اینها زندگیند و زندگی یعنی هر لحظه لمس تو و هر لحظه بودن در کنار تو عزیز دلم بیست و یکمین ماهگردت مبارک آرسام جونی تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 1 روز سن دارد   ...
17 شهريور 1393

بیستمین ماهگرد

بیستمین ماهگردت مبارک عزیزم بیستمین ماهگرد به روایت تصویر وقتی میخوام پوشکتو عوض کنم فرار میکنی جوجه دوست داشتی بابایی هم برات جوجه خرید عزیزم داری تلاش میکنی رو صندلی بشینی   این عروسکو حالا حالا ها نمیخواستم دستت بدم ولی یه شب خیلی گریه میکردی با هیچی آروم نمیشدی منم مجبور شدم نشونت بدم.تو هم خیلی خوشت اومده بود ولی بعد از بازی موهاشو میپرفتی پرتش میکردی  بازم ماکارانی خوشمزه        اینقدر ذوق میکنم وقتی این شکلی میبینمت هر جا مهر ببینی سرتو میزاری روی مهر قربون د...
18 مرداد 1393

چهارمین سالگرد یکی شدنمون

همسر مهربونم  من عاشق  تو هستم عاشق چشمانی که اقیانوسی از آرامش را درخود دارد عاشق دستانی که خداوند نوازش را با الهام از آنها معنا کرده است و عاشق لبخندی که زیبایی را تمام و کمال به تصویر میکشد چهارمین سالگرد یکی شدنمون مبارک عشق من    پ نوشت1:از اونجا که مامانی خیلی وقت بود دلم میخواست بریم باغی که چشمم بهش افتاده بود به خاطر همین گذاشتیم برای امشب ولی بد ترین غذای عمرم بود هیییییی هنوز افسرده ام بد جوری حالمون گرفته شد پ نوشت2:از بس نور اونجا کم بود عکسامون  هم تاریک شد ...
5 مرداد 1393

واکسن18ماهگی 2

قربون عسلم برم که الان خیلی مظلوم خوابیده دلم برات کباب شد عزیزم یکی از واکسنهای 18 ماهگی که همون موقع نداشتن بزنن امروز زدی ولی برعکس قبلی به پا زدن وقتی خوابیدی رو تخت واکسن بزنن هرکاری کردیم همه حواست به پاهات بود متوجه شده بودی خبرایی هست تا اینکه یکدفعه جیغغغغغغغغ  فدات بشم.   ...
5 مرداد 1393

سه تا مروارید دیگه + سه چرخه

سلام عشق مامان چند روز پیش متوجه شدم سه تا مروارید دیگه به مرواریدهای دیگه ات اظافه شده که میشه نهمین و دهمین و یازدهمین ,دوتا آسیاب کوچیک سمت راست پایین و یدونه آسیاب کوچک اول سمت چپ پایین ,الهی قربونت برم که سه تا باهم دراومد و اذیت شدی پس اینهمه نق زدنات و بهونه گیریهات برای همین بود عزیزم و اما سه چرخه خوشگلت مبارک عزیز دلم اولش که تو خیابون سوار شدی میترسیدی میخواستی بیای پایین ولی وقتی رسیدیم خونه باهات بازی کردم سواریت دادم خوشت اومد.میخواستم سه چرخه رو بیرون بزارم گریه میکردی آوردیم تو خونه وقتی موزیکالشو روشن کردم چشماش روشن میشد تو هم اینجوری نگاش میکردی ...
23 تير 1393

نوزدهمین ماهگرد

نوزدهمین ماهگردت مبارک عزیزم تمام وجودم سرشار از عشق توست و دلتنگ گذشت پی در  پی این روزها    و اما این روزها که بیشتر پارک و دریا بودی و دلت میخواست خودت بدو بدو کنی از اینکه دستت تو دستمون باشه بدت میومد   تو عکس گرفتن اصلا همکاری نمیکردی  نووووووش  جوووووووون عزیزم  در حال تماشای tv تو پارک حسابی بازیگوش شده بودی به زور میخواستم ازت عکس بگیرم تو هم چون میخواستی بازی کنی نتیجه میشه این  عزیییییییییییزم  بیا بغلم   عاشق میوه ای همه جوره بجز گیلاس خوشمزه ست عاشق این خندهاتم ...
18 تير 1393

واکسن18ماهگی

سلام عزیزم امروز با 8روز تاخیر واکسن 18ماهگی زدی و برعکس بقیه واکسنها زیاد گریه نکردی چون دیگه بزرگ شدی مردونگیت رو نشون دادی پسرم  ولی یکی از واکسنهارو نداشتن باید یکماه دیگه بازم بریم برای واکسن  خدارو شکر تا حالا حالت خوب بود و  خوشحالم که اذیت نشدی عزیزم خواب خوش بعد از واکسن زدن       ...
4 تير 1393

اولین کلمه ها

وروجک مامان این روزها حسابی شیطون شدی و منم کلی باهات تمرین میکنم تا زودتر برام شیرین زبونی کنی.اما فقط چیه یاد گرفتی .وقتی هم دارم باهات تمرین میکنم اصلا بهم توجهی نمیکنی فقط بهم میخندی و بدو بدو میکنی.دو روز میخوام اسم خودمو بهت یاد بدم ولی تو چیز دیگه میگی و با خودت حرف میزنی که من اصلا متوجه نمیشم یکبار گفتی: آرسام: آتام توپ: دوب این سه کلمه رو هم بیشتر موقع میگی: مامان: ماما بابا: بابا چیه: چیه بعضی موقع سیه پس کی میخوای واسمون شیرین زبونی کنی عزیز دلم  آرسام جونی تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 16 روز سن دارد   ...
1 تير 1393

یکسال و نیمگی

سلام عزیییزم پسرک شیطون و بازیگوش من این روزها خیلی خیلی شیطونتر شدی.عاشق ددر رفتنی تا در خونه باز بشه بدو بدو میدویی سمت بیرون و اگه نری بیرون پشت در چه گریه ها میکنی.کابینتارو بهم میزنی و همه چیرو میاری وسط خونه میندازی زیر مبل.دیگه از این به بعد قابلمه هارو باید زیر مبلا پیدا کنم.اگه چیزی رو بخوای ولی ما بهت ندیم سریع قهر میکنی سرتو میزاری رو زمین یا دستاتو میزاری رو صورتت گریه میکنی.وقتی بابایی میاد خونه اول بدو بدو میری سمت در وقتی بابایی رو میبینی خودتو سرگرم میکنی ولی زیر چشمی حواست به بابایی هست تا خودش  بیاد سمتت بغلت کنه .خب حالا بریم سراغ عکسها با بابایی رفته بودیم پارک و اصلا دوست نداشتی دستت تو دستمون باشه دستتو م...
19 خرداد 1393