12ماه گذشت.....
پسرک من دیگه داری بزرگ میشی.باورم نمیشه یک سال از پدر و مادر بونمون گذشت یکسال از با تو بودن چه روزهای قشنگ و بیاد موندنی و روزهایی پر از استرس و نگرانی روزهایی که دلم پر میزد برای خندیدنت راه رفتنت و حرف زدنت برای ما ما گفتن و د د گفتنت و برای مرواریدای سفید و گرانبهات امروز تو سن ١١ماه ٢٨ روزگی چهارمین مرواریدت نمایان شد برای این دندونت بر خلاف ٣تای قبلی خیلی اذیت شدی مدام بهونه میگرفتی و لجباز شده بودی.٢تا مرواریت قبلی هم تو سن ١١ماه و ١٨روزگی نمایان شدند قربونت برم.الان ٤تا دندون سفید خوشگل کوتاه بلند داری دیگه وقتی میخندی خیلی با نمک میشی.خب یه کمی از کارات بگم؟؟؟!!!!باشه میگم....... پسرک شیطون من شیطونتر شدی ولی عاقلتر هم شدی.تاتی تاتی رو هم قشنگ یاد گرفتی و بدون کمک ما خودت بلند میشی راه میری و مدام تو خونه دور میزنی اصلا خسته نمیشی دیگه اصلا چهار دستو پا نمیری وقتی میگم بوست کنم سرتو میاری جلو تا پیشونیتو بوس کنم میگم زبونت کو زبونتو در میاری میگم توپت کو میری توپتو میاری ماشینت رو هم میشناسی عاشق توپ و ماشینی اصلا عروسکاتو دوست نداری اگه تو راه پله صدای آقاجون یا بابایی بیاد میچسبی به در ورودی و گریه میکنی.حالا بریم سراغ چند تا عکس از آخرین روزهای ١٢ ماهگیت عزیزم...........
اولین کتاب شعری که برات خریدیم مامانی دیگه از بس که برات شعر خوندم همه شعراشو حفظ کردم وقتی دارم برات شعر میخونم دنبال کتابت میگردی تا پیداش کنی
اینم یه جور شیطنت دیگه
وقتهایی که میزارمت تو تخت خودت
حالا نوبت خاموش روشن کردن برق
بعدش هم عروسک بازی
اینقدر اون فنر رو میکشی تا از دستت درمیاد بیشتر فنرشو دوست داری تا عروسکشو
داری موهاتو شونه میزنی
تاتی تاتی که خیلی دوست داری و مدام درحال تاتی تاتی هستی
اصلا دوست نداری از دست من موز بخوری دلت میخواد خودت بخوری و با گریه های تو مجبورم بدم دست خودت که نتیجش تمام موهات موزی میشه
این شال گردنتو وقتی تو هنوز تو دلم نیومده بودی خریدم اینقدر لباسهای نوزادی دوست داشتم که اصلا فکر نمیکردم شاید بچم پسر باشه و بدردش نخوره واااااای که چقدر اون شب دلم تو رو میخواست