دهمین ماهگرد
می نویسم… می نویسم از تو… تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
می نویسم همه ی با تو بودن ها را
برای تو مینویسم....
که تمام ثانیه هایم را با تو بودم
برای تویی که تمام هستی ام هستی
برای تویی که همچون خون در رگ هایم جاری هستی
و من…
به قیمت جان کندن هم نمی توانم از تو بگذرم
برای تویی که می دانم در این روزگار غریب
" تنها به تو دلخوشم…"
دهمین ماهگردت مبارک عزیزم
به مناسبت دهمین ماهگردت بابایی شیرینی خریده بود جنابعالی با چه اشتهایی داری میخوری قربونت برم
دوتا وروجک مگه میزاشتین عکس بگیرم
مردای دوست داشتنی من
عسل مامان ساعت ١١ شب آماده شده بریم شهربازی
چشم مامانی رو دور دیدی اینجوری با اشتها میخوری دیگه
پسرم کنجکاو شده
اینقدر دوست دارم این قیافه بعد از حمومتو
ببین میتونی چرخاشو دربیاری
هههههههههه درنمیاد
تازه از خواب بیدار شدی رفتی تو فکر
تا دوربینو دیدی خوابت پرید
رو تخت مامانی بابایی خیلی کیف میکنی
اینقدر بازی کردی دیگه خسته شدی
همه چیرو میخوای بزاری بالا بالاها
عکسهایی از شب دهمین ماهگردت عزیزم
پ ن ١:جدیدا یاد گرفتی وسایل داخل کابینتارو بیاری بیرون ولی درارو خیلی وقته یاد گرفتی باز کنی.
پ ن ٢:چند روزی میشه وقتی منو یا مبل میگیری بلند میشی یکدفعه دستاتو ول میکنی خودت واسه چند ثانیه وایمیستی.