آرسام و کاراش1
میخوام کمی از کارهای روزانت بنویسم
میخوام بنویسم چقدر شیطونتر و باهوشتر شدی همه جای خونه میچرخی وقتی از چیزی خوشت بیاد با همون مشغول میشی و جیکت درنمیاد
تو این عکس همه جای خونه دنبالت گشتم ولی جایی پیدات کردم که فکر نمیکردم باشی.تو اتاقی رفتی که برقاش خاموش بود
علاقه زیادی به آشپزخونه و اتاق خواب داری وقتی داری میری سمتی که نباید بری صدات میزنم یه لحظه میشینی نگام میکنی و میخندی دوباره راه خودتو میری
وقتی 8ماهگیت تموم شد مبل یا هر چیزی رو میگرفتی و راه میرفتی ولی خیلی آروم آروم الان که 9ماهگیت تموم شده مبلارو میگیری و تند تند راه میری
وقتی ذوق میکنی یه صدایی از ته گلوت درمیاری وچشاتو تنگ میکنی و میگی اه
نون بربری دوست داری وقتی دستمونو میاریم جلو میگیم نونتو بده به من نونتو میزاری تو دستمون ولی سریع دستتو میکشی نونتو به ما نمیدی و میخندی کلا از سر به سر گذاشتنمون خوشت میاد کلی هم ذوق میکنی
اگه نون بربری بود عمرا بهم میدادی
توی جمع که بریم چند دقیقه ای با تعجب به همه نگاه میکنی وقتی من و بابایی رو ببینی یکم نق میزنی خودتو لوس میکنی دوباره به بقیه نگاه میکنی و کم کم یخت آب میشه
عاشق دو تا آقاجوناتی وقتی ببینیشون یا صداشون بیاد کلی ذوق میکنی میری سمتشون تو بغلشون باشی دیگه تو بغل هیچکس نمیری مگر اینکه گرسنه باشی بیای تو بغلم
قربونت برم دیشب ساعت حدود ٣شب بود من و بابایی نشسته بودیم اومدی پاهامو گرفتی بلند شدی و چند بار با یه ذوقی گفتی ماما وای نمیدونی چه حسی داشتم جیگر مامان البته حدود ٤روز پیش خونه مامان جون بودیم یه بار صدام کردی ماما ولی من باور نمیکردم به این زودی صدام بزنی ولی مامان جون ذوق کرده بود میگفت منو صدا کردی البته قبلا خیلی ماما رو پشت سر هم میگفتی الان فکر کنم خوب یاد گرفتی نانازم
از مدل خوابیدنت بگم که تا الان رو پا میخوابیدی ولی الان حدود یک هفته ای میشه تا میزارمت رو پا بخوابونمت چنان جیغی میزنی که پشیمون میشم حتی اگه از بیخوابی چشمات قرمز باشه عادت کردی وقتی داری شیر میخوری همزمان با شیر خوردنت لالا میکنی ومن چقدر خوشحالمالبته گاهی اوغات یاد بچگیهات میافتی میخوای رو پا بخوابی
تو خونه هرجا برم دنبالم گریه میکنی دارم ظرف میشورم یا آشپزی پاهامو میگیری میچسبی بهم.اگه یکجا نشسته باشم یا دارم غذا میخورم بازم منو میگیری وایمیستی و کلا همه جا و همیشه میچسبی بهم.حتی بعضی موقع نمیزاری به کارم برسم
این عروسکتو وقتی هنوز بدنیا نیومدی خاله جون بهت هدیه داد
مامان بابا میگه گریه میکنه و میخنده یک چیز دیگه هم میگه که خودم نمیدونم چی میگه فکر کنم به زبون نی نی ها حرف میزنه هربار که یک چیز میگه ذوق میکنی میای تو بغلم دوباره میری سراغشوقتی حرف میزنه خوشت میاد خیلی هم دوسش داری
وقتی بابایی میاد خونه صداشو بشنوی تند تند میری سمت صدا دنبالش میگردی وقتی پیداش کردی ذوق میکنی
عشق مامانی