آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

آرسام و کاراش1

1392/6/31 12:56
نویسنده : مامان آرسام
308 بازدید
اشتراک گذاری

میخوام کمی از کارهای روزانت بنویسممتفکر

میخوام بنویسم چقدر شیطونتر و باهوشتر شدی همه جای خونه میچرخی وقتی از چیزی خوشت بیاد با همون مشغول میشی و جیکت درنمیادچشمک

تو این عکس همه جای خونه دنبالت گشتم ولی جایی پیدات کردم که فکر نمیکردم باشی.تو اتاقی رفتی که برقاش خاموش بودنیشخند

 

علاقه زیادی به آشپزخونه و اتاق خواب داری وقتی داری میری سمتی که نباید بری صدات میزنم یه لحظه میشینی نگام میکنی و میخندی دوباره راه خودتو میریزبان

 

وقتی 8ماهگیت تموم شد مبل یا هر چیزی رو میگرفتی و راه میرفتی ولی خیلی آروم آروم الان که 9ماهگیت تموم شده مبلارو میگیری و تند تند راه میریتشویق

 

وقتی ذوق میکنی یه صدایی از ته گلوت درمیاری وچشاتو تنگ میکنی و میگی اهماچ

 

نون بربری دوست داری وقتی دستمونو میاریم جلو میگیم نونتو بده به من نونتو میزاری تو دستمون ولی سریع دستتو میکشی نونتو به ما نمیدی و میخندی کلا از سر به سر گذاشتنمون خوشت میاد کلی هم ذوق میکنینیشخند

اگه نون بربری بود عمرا بهم میدادیزبان

 

توی جمع که بریم چند دقیقه ای با تعجب به همه نگاه میکنی وقتی من و بابایی رو ببینی یکم نق میزنی خودتو لوس میکنی دوباره به بقیه نگاه میکنی و کم کم یخت آب میشهخجالت

 

عاشق دو تا آقاجوناتی وقتی ببینیشون یا صداشون بیاد کلی ذوق میکنی میری سمتشون تو بغلشون باشی دیگه تو بغل هیچکس نمیری مگر اینکه گرسنه باشی بیای تو بغلمچشمک

 

قربونت برم دیشب ساعت حدود ٣شب بود من و بابایی نشسته بودیم اومدی پاهامو گرفتی بلند شدی و چند بار با یه ذوقی گفتی ماما وای نمیدونی چه حسی داشتم جیگر مامانبغل البته حدود ٤روز پیش خونه مامان جون بودیم یه بار صدام کردی ماما ولی من باور نمیکردم به این زودی صدام بزنی ولی مامان جون ذوق کرده بود میگفت منو صدا کردی البته قبلا خیلی ماما رو پشت سر هم میگفتی الان فکر کنم خوب یاد گرفتی نانازمتشویق

 

از مدل خوابیدنت بگم که تا الان رو پا میخوابیدی ولی الان حدود یک هفته ای میشه تا میزارمت رو پا بخوابونمت چنان جیغی میزنیگریه که پشیمون میشم حتی اگه از بیخوابی چشمات قرمز باشه عادت کردی وقتی داری شیر میخوری همزمان با شیر خوردنت لالا میکنی ومن چقدر خوشحالماز خود راضیالبته گاهی اوغات یاد بچگیهات میافتی میخوای رو پا بخوابینیشخند

 

 تو خونه هرجا برم دنبالم گریه میکنی دارم ظرف میشورم یا آشپزی پاهامو میگیری میچسبی بهم.اگه یکجا نشسته باشم یا دارم غذا میخورم بازم منو میگیری وایمیستی و کلا همه جا و همیشه میچسبی بهم.حتی بعضی موقع نمیزاری به کارم برسماوه

 

این عروسکتو وقتی هنوز بدنیا نیومدی خاله جون بهت هدیه دادخجالت

 مامان بابا میگه گریه میکنه و میخنده یک چیز دیگه هم میگه که خودم نمیدونم چی میگهنیشخند فکر کنم به زبون نی نی ها حرف میزنهزبان هربار که یک چیز میگه ذوق میکنی میای تو بغلم دوباره میری سراغشابرووقتی حرف میزنه خوشت میاد خیلی هم دوسش داری

 

وقتی بابایی میاد خونه صداشو بشنوی تند تند میری سمت صدا دنبالش میگردی وقتی پیداش کردی ذوق میکنیقلب

 

عشق مامانی

 ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان شهراد
31 شهریور 92 22:56





]
مامان پندار
3 مهر 92 1:53
عزیزم ... ماشالله به تو فندوق ماما گفتنت مبارک باشه شیرین پسر

ممنونم عزیزم
مامان شهراد
3 مهر 92 9:53
فدای پسر گل بشم من

خدا نکنه

خاله کوشولو
4 مهر 92 17:12
اااااااووووووووووخخخخخخخییییی....چ ناز شدهههه



مامان شایان
8 مهر 92 22:13
سلام دوست خوبم ما آپیم فقط لطفا بعد اینکه پست جدیدمون و خوندی دعا یادت نره ممنون

حتما بهتون سر میزنم عزیزم


محبوبه مامان الینا
9 مهر 92 10:45
ای جونم ملوسک خوشگلچه بامزه ذوق میکنه


پرهام ومامانش
22 مهر 92 22:19
10 تا بوس برای ارسام جون 10 ماههههههههه

مرسی