روزهایی که گذشت
عشق مامان سلام
میخوام از روزهای گذشته بگم.بگم کجاها رفتیم دیدن کی رفتیم
اولین عروسی
رفته بودیم عروسی دختر یکی از دوستان .تو عروسی بیشتر پیش پدر جون بودی و منو زیاد اذیت نکردی ولی یک ساعت آخر تلافی کردی وقتی رسیدیم خونه حسابی شنگول شدی
دیدن نی نی ها
داشتیم میرفتیم به دیدن نی نی ها جنابعالی بین مادرجونی و خاله جونی نشستی
هلنا خانوم و آقا نیکان
نیکان 31 روزه هلنا خانوم فکر کنم 27 روز از نیکان بزرگتر بود
بیاید تو بغلم
دریا
روز پنج شنبه هفت شهریور ماه رفتیم ساحل محمود آباد ولی چون خیلی شلوغ بود رفتیم دریای نور متاسفانه اونجا هم شلوغ بود ولی یه دور کوچیک زدیم و چندتا عکس گرفتیم
تو راه رفتن به دریا.اعصاب نداریا
اولین شهربازی رفتنت
دیشب برای اولین بار بردیمت شهربازی قربونت برم چیزی نبود که بتونی سوار بشی فقط یک زنبور کوچولوی متحرک بود که بابایی نگهت داشت سوار شدی منم کلی ذوق کرده بودم ولی تو هنگ کرده بودی
قربونت برم که لم دادی فقط چون در حال حرکت بود همه عکسات تار شد
اینجا ازت فیلم گرفتم حالا خودت میبینی عزیزم
سه تایی قطار سوار شدیم منتظریم تا حرکت کنه
وقتی حرکت کرد چون خیلی جیغ میکشیدن فکر کنم ترسیده بودی گریه نکردی ولی از قیافت معلوم بود
پسر عشق موتور من بابایی که خیلی خوشش اومد وقتی سوار موتور شدی
همش میگفت برو از دور عکس بگیر بیا نزدیک حالا از این زاویه خلاصه......