تاتی....تاتی...
تاتی...تاتی...یه پا جلو این یکی...حالا نوبت اون یکی..افرین پسرم
این روزها پسرمان دارد تمرین تاتی تاتی میکند
خم میشم و دستهای کوچولوت رو میزارم تو دستهای خودم...پاهایت...چقدر کوچولواند....پاهای کوچولو و نازت بین پاهای من...و حرکت میکنیم
قدمهایم را با تو تنظیم میکنم...تاتی تاتی...صدای ذوق کردنت را میشنوم...هنوز قدمت کامل نشده قدم بعدی!
مقصد کجاست؛ اتاق خوشگلت...بیشتر خم میشم تا لبخندت را ببینم....تا در خاطرم ثبتش کنم.....وای که وقتی اتاقت رو میبینی چه ذوقی میکنی .......صدای ذوق کردنت بلند تر و قدمهایت تندتر
تاتی ... تاتی ...برات شعر میخونم و تو همراهم میشی سرت را بالا میگیری و با لبخندی شیرین به من نگاه میکنی...چشمات چقدر از این زاویه جذاب تر است .....و چه برقی داره چشمهات
و من حسی توصیف نشدنی دارم...
تاتی ... تاتی... دستات رو محکمتر میگیرم....از این بالا نگاهم به پاهای کوچیکت است...پاهایی که میخواهند قدمهای بزرگ بردارند...میخواهند راه درست را تا اخر طی کنند ....
امروز من دستانت را گرفته ام...امروز من پشتت هستم....برای فردایت دعا میکنم...فردایی که شاید...
یادت باشد امروزت ,فردایت , همیشه ات؛ یکی پشتت هست...یکی دستت را میگیرد...یکی با تو همقدم است تا محکم شوی تا قدمهای بزرگت به موفقیت برسد....یکی همیشه کنارت هست چه من باشم یا نباشم...از رگ گردن به تو نزدیک تر است...دل که بدهی...ایمان که داشته باشی...حضورش را حس میکنی...و دلت گرم میشود...توکل میکنی و قدمهایت را برمیداری!
یادت باشد پسرم...او همیشه کنارت هست...ومن اسوده ام...
او کنارت هست و من دستانت را رها میکنم...
تاتی ...تاتی...خسته شدی نشستی و دستهای کوچیکت رو از دستهای من جدا کردی ...راهت را با چهاردست و پا ادامه دادی و خودت را به اتاقت رسوندی....برگشتی ومن را نگاه کردی...چه میخواستی بگویی؟؟
لبخندت...چرا وقتی میخندی چشمانت هم میخندند و من چقدر این لحظه را دوست دارم....آی زمان یک لحظه وایستا....اینها لحظه ها تکرار نشدنیاند!
و من سرجام وایستادم و به تو نگاه میکنم به تو فکر میکنم...به روزی فکر میکنم که تو مستقل میشی و مثل امروز خودت ادامه ی راهت را خواهی رفت...بدون من! اما اینو بدون دعایم تا نفس میکشی بدرقه ی راهت است...
و خدا....چقدر خوب است خدا را داریم...چقدر ارامش دارم...اینکه میتونم تو رو به او بسپارم...ایمان دارم او بهتر از من مراقبت خواهد بود.
به امید روزی که مرد کوچکم مردانه راه برود...