ماجرای من و فرنی خوردنم
بلاخره مامانی برام یه فرنی خوشمزه درست کردمنم خیلی از فرنی خوشم اومده بود.مامانم میخواست
اول فقط یه قاشق به من بده ولی مگه من با یه قاشق اونم یه قاشق فسقلی راضی میشدم چنان
گریه ای سر دادم که حساب کار دستش اومد و یه قاشق دیگه بهم داد ولی قاشقمو پرش نکرد
خودم فهمیدم ولی بروش نیاوردم گناه داشت مامانم
واسه خوردن عجله داشتم رو دست و پامو با فرش فرنی ریختم. آخه مامانم حواست کجاست من اینهمه خرابکاری نکنم آبروم نره
خوشحال از اینکه یه فرنی خوشمزه خوردم
وقتی دیدم دیگه از فرنی خبری نیست(این عکس همون گریه ست که بالا توضیح دادم)
وقتی مامانم حساب کار دستش اومده
بازم فرنی میخواستم مامانی این قاشقو داد دستم
پس چرا هیچی توش نیست
داری گولم میزنی
منو گول میزنی !!!! من فرنی میخوام
قربونت برم که اینقدر فرنی دوست داری
بیشتر از این که نمیتونستم بهت بدم کم کم بیشتر میدم بهت قربونت برم