یه شب خیلی بد
عزیز دلم چند شب پیش به خاطر شکم دردت خیلی گریه میکردی کم کم گریه هات شدید تر شد من و بابایی تا ساعت ٤صبح هر کاری کردیم آروم نشدی حتی پوشکت هم که باز کردیم فایده ای نداشت آخه همیشه تو اوج گریه هم که باشی با باز کردن پوشکت میخندیدی دیگه برات بگم چیکارا کردیم با ماشین رفتیم بیرون ساکت شدی اومدیم خونه ولی بازهمه چی ازاول شروع شد ساعت ٣ بود که شدیدا جیغ میزدی تصمیم گرفتیم دوباره بریم دور بزنیم شاید خوابیدی تا اینکه پوشکتو عوض کردم جیغت بیشتر شد تموم لباساتو در آوردم بدتر از قبل جیغ زدی صورتت قرمز قرمزبا تموم قدرتی که داشتی جیغ میزدی ترسیدم بغلت کردم دیدم یه لحظه صدات درنمیاد انگار نفست بالا نمیومد چشاتم گرد شده بود تموم دست و پاهام م...