جشن دندونی
روز جمعه ١٠-٨-٩٢ برات جشن دندونی خودمونی گرفتیم.شب قبلش مامان جون و خاله جونا اومدن تو تزیینات کمکم کردن و مامان جون هم آش دندونی عسلمو پخت از همون شب زیاد اذیتم نکردی فقط وقتی اگه یکی بیاد یا ما جایی باشیم و شلوغ باشه شیر و غذا نمیخوری منم همش نگرانت بودم از دو روز قبل شروع کردم تزییناتو درست کنم رفتم تو اتاق خودت یواشکی درست کنم تا جنابعالی یه وقت خرابشون نکنی ولی یه لحظه که ازت غافل شدم دیدم رفتی تو اتاقت و کلی کاغذ رنگی خوشگل دیده بودی و ذوق کردی برای همین همش میخواستی بری تو اتاق خودت منم درو میبستم ولی مینشستی پشت در و گریه میکردی با اینکه چند تا کاغذ بهت دادم ولی انگار همشو باهم میخواستی عزیزم
مراحل آماده سازی
اینم تزیینات روز جشن
واینم از شاهزاده من
کادوی من و بابایی برات بولینگ بود البته قبلش باهاش بازی کرده بودی
هدیه مهمونها برات پول نقد بود.دست همگی درد نکنه
پسر ما بعد از رفتن مهمونهاش این شکلی شده
یک روز بعد از جشن
با هدیه های نقدیت رفتیم برات تاب و لباس خریدیم
تو جشن دندونیت طبق رسم و رسوم توی یه سینی قران خودکار قیچی و طلا گزاشتیم که بزاریم جلوت تا خودت یکیرو برداری که شما خودکارو برداشتی یعنی دراینده مهندس میشی شایدم نویسنده
ودر آخر دست همگی مخصوصا مامان جونی درد نکنه که کلی خسته اش کردم