آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

.............دالـــــــــــــــــــــــــــــی

پسر گل و نازنینم وقتی تو میخندی دیگه هیچی از این دنیا نمیخوام نمیدونی وقتی میخندی چقدر با مزه و دوست داشتنی و خوردنی میشی دیشب داشتیم با همدیگه دالی بازی میکردیم خیلی خوشت میومد و کلی با همدیگه میخندیدیم قبلا هم خیلی با هم دالی بازی میکردیم ولی دیشب خودت یاد گرفته بودی وقتی پتو رو میزاشتم رو صورتت خودت مینداختی کنار دورو برتو نگاه میکردی تا چشمای نازت منو میدید قهقهه میزدی خیلی خوردنی شده بودی مامان فدات بشم.دوســــــــــت دارم  همینکه دوربینو میدیدی دیگه نمیخندیدی   فقط میخوام بچلونمت وایـــــــــــــی امشب یه صدای جدید وعجیب از خودت در میاوردی که من و بابایی خندمون میگرفت تو هم وقتی میدی...
7 ارديبهشت 1392

تولد تولد تولدت مبارک

تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای روز تولد تو . . . لمس بودنت مبارک عشق من   چقدر قلبت زیباست   روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمها...
31 فروردين 1392

من و دستهای خوشمزه ام

چون من با خوردن دستهای کوچولوم ذوق میکنم و خیلی هم حال میکنم همیشه و همه جا دستم تو دهنمه حالا خوبه قشنگ بلد نیستم بخورم همیشه دستمو مشت میکنم میزارم تو دهنم.مامانی فکر میکنه پسرش گرسنشه ولی نمیدونه دستای من از شیری که بهم میده خوشمزه تره و شیر و ولش میکنم میچسبم به دستای خوشمزه خودم وقتی هم دستامو از دهنم میارن بیرون با یه خنده کوچولو دلبری میکنم دوباره دست میخورم بعضی موقع هم با تعجب نگاشون میکنم  هــــــــــــــــــــــه بعضی موقع هم چنان ملچ و ملوچی راه میندازم که دل همه رو میبرم اونوقت که همه نگاه ها به سمت منه.   ...
29 فروردين 1392

پسر بامزه مامان

امروز وقتی رو مبل خوابوندمت ببین چیکارا کردی شیطونکم میخواستی نگیناشو بگیری پس چرا در نمیاد یکم استراحت کنم خسته شدم تلاش دوباره مثل اینکه باید یه نقشه دیگه بکشم براش بازم که نشد اه دیگه دارم عصبانی میشم دیگه گریم در اومد و مامانی منو بغل کرد ...
24 فروردين 1392