مادرانه
اولین تصویری که به یاد می آرم یه کوچولوی ناز بود باورم نمیشه خودت بودی که الان دو سالت شد واقعا زود گذشت و همینطور بابایی که روی صورتم خم شد پیشونی ام را بوسید.
حدود یک ساعت بعد آوردنت پیشم دوباره نگات کردم به زور چشماتو میخواستی باز کنی .شب اول خیلی دوست داشتی کنار من بخوابی اصلا تو تخت خودت نخوابیدی کنارت آرامش میگرفتم انگار هیچ دردی حس نمیکردم هنوزم وقتی خسته ام ، ناامیدم ، غمگینم ، بغلت میکنم دستاتو تو دستم می گیرم . تمام قدرت دنیا توی دستهای کوچیکت پنهان شده . غم آروم آروم محو میشه . امیدم را باز می یابم . دوباره مادر می شم . چطور دستی به این کوچکی می تونه نور رو به قلبم جاری کنه و چشمهایت ... که چشمه زلال زندگی من هست . می نوشم و جانم را سیراب می کنم . وقتی که شاد هستی ، می شوی چشمه شور و شوق و اشتیاق ... تمام شادی دنیا از چشمهایت به دل من روانه می شود . و وقتی که غمگین هستی ... چشمها می شود آشیانه جوجه خیس ترسیده ای . با سرعت در آغوشت می کشم ، چشمهایت را میبوسم و همه چیز آرام میشود
جان مادر ، مادری کردن من هنر نیست . بالاترین نعمتی است که پروردگارم به من عطا کرده . سجده شکر به جای می آورم و سپاس می گویم که مرا لایق دانست تا احساس شیرین مادری کردن را به من بچشاند . و تو .... زیر بار منت توام که به خاطر من آغوش خدا را رها کردی و به دامن من آمدی
آرسام جونی تا این لحظه ، 2 سال و 2 روز سن دارد